بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

دخترم خوش امدی

1392/4/22 21:42
نویسنده : بهار
418 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

دخترم امروز ٣٠روز که شدی همه دنیای منو بابایی

 

از اینکه نتونست زودتر بیام برات بنویسم ناراحتم چون نتم قطع بود ولی امروز که تو ١ ماه از عمر قشنگت میگذره واست مینویسم ...

مینویسم که شدی همه عمر من مامان جون "نفسات ....خنده هات ....شده جون من

دختر قشنگم به زندگیم یه رنگ تازه دادی یه حس زیبا که فقط با تو میشه تجربش کرد نفسم

ارامشم قرار بود شما ١٧ خرداد بیای بغلم ولی انگار  تو هم واسه بغل کردن من عجله داشتی و چند روز زودتر امدی

١٢ خرداد که با بابایی رفتیم دکتر به خاطر دردای من گفت زودتر بشه بهتره وانداخت واسه فرداش ١٣ خرداد و من در  کمال ناباوری و استرس امدم خونه  با اینکه باورم نمیشد با بابایی خونه رو تمیز کردیم و ساکارو اماده کردیم

اخرین شبی بود که با دخترم تو یه جسم بودیم و واسم سخت بود بهش فکر کنم که دیگه هیچ وقت انقد بهم نزدیک نیستیم خلاصه هرجوری بود خوابیدیم و فردا با مامان بزرگا و دایی و عمه رفتیم بیمارستان

بماند که چقدر مسخره بازی در اوردیم و خندیدم مخصوصا من که ادای زائو هایی که میخوان طبیعی زایمان کنن رو در اوردم وبقیه رو میخندوندم یه جورایی اصلا استرس نداشتم تا لحظه ایی که خداحافظی کردم رفتم تو زایشگاه...

بعد ازکلی جواب و سوال و گان پوشیدن رفتم رو تخت تا سرم و سوند بزنن با تخت بغلیم حرف زدیم و دعا خوندیم قرار بود اونو اول ببرن اتاق عمل ولی دکی من زود تر امد من اول رفتم حسابی هول کردم مخصوصا اتاق عمل رو که دیدم زود بیحسم کردن حسش از دردش بدتر بود زودتر از اونچه فکرشو کنم پاهام سر شد  و شکممو بریدن چند دقیقه بعد زیباترین صدای دنیا رو شنیدم صدای گریه دخترمو....اصلا باورم نمیشد دخترمنه مخصوصا وقتی نشونم دادنش اینطوری فرشته من زمینی شد و پا به این دنیا گذاشت

خیلی زود با نینی امدیم بیرون و وقتی بقیه رو دیدم دلگرم شدم رفتیم تو بخش ومن تازه نینیمو بغل کردم وشیر دادم  چقد حس قشنگی بود اینکه یه فرشته رو از شیره وجودت تغذیه کنی و اون چقدر قشنگ مک میزد

یه شب بیمارستان بودیم کم کم سر پاهام رفت و دردا امد ولی همشو تحمل کردم و وقتی صورت قشنگ وتپل جیگرمو میدیم جون دوباره میگرفتم

اینجا فکر کنم نیم ساعته که به دنیا امدی

 اینجا ده روزته

اینجا ١٧ روزته گلم

و اینجا هم که نفس مامان یک ماه شده

دخترم اینو بدون بیشتر از تصور و خیالت دوستت داریم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

کودک
17 تیر 92 23:32
میترا
26 تیر 92 12:10
سلام عزیزم.خوبی؟خوشگل خانومی خوبه؟زایمانت راحت بود؟الان بهتری ؟ایلیا نمیذاره زیاد بیام کلوب.ازت خبر نداشتم .اومدم وبلاگت.ماشالله خدا حفظش کنه.خیلی شیرینه.ماشالله.ببوسش