بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

نیم سالگی باران بلا

سلام سلام من امدم بعد دو ماه غیبت که وب جینگیلمو اپ کنم دخترم واسه خودت خانومی شد ی هااااااااااااااا و 6 ماهتم تموم شد عشقکم بعد 2 ماه بلاخره حساسیتتو کشف کردم البته بعضی دکیها میگن حساسیت بعضی ها هم میگن اگزما ولی من بلا خره بعد کلی زجر کشیدن یه چیزایی فهمیدم  ولی هنوزم در حال کشفیات خودم هستم ولی خب خدا رو شکر خیلی بهتر شدی و رژیم منم باز شددددددددددددد حالا از کارات بگم مامان جون 5 ماهت که تموم شد شما هم غذا خور شدی و الان بغل سفره ما سوپ میخوری  و خیلیم دوست داری خوشبختانه   واسم صدای وحشت ناک در میاری حباب میدی غر میزنی  زجه موره میزنی الکی که من بیام پیشت یا با پتوت حرف میزنی میشینی البت...
14 آذر 1392

تموم شدن 4 ماهگی بارانم

دختر قشنگم 4 ماهت تموم شد و رفتی تو 5 ماه شدی یه شیطون به تموم معنا همش به فکر شیطونی و دست و پا زدن و خنده و دراوردن صدا های جورواجور هستی قلوبونتتتتت بشمممممممممم جدیدا با خودت حرف میزنی و جیغ میزنی امروز هم خودت تنها تونستی غلت بزنی گلم انقد دوست داشتنی شدی روزی نشده که ببرمت بیرون وکسی جذبت نشه و قوربون صدقه ات نرن مامان جون این چندروز حسابی درگیر الرژیتم خیلی اذیت شدی ومن هنوز نفهمیدم درست به چی حساسی کار خیلی سختیه مامان ولی پیداش میکنم حتما..... فکر کنم دندونتم تو راه مامانی اخه همش لثه هات میخوره دوست داری همه چیو گاز گاز کنی عسلم این ماهو خیلی دوست دارم چون خدا تو این ماه تو رو تودلم کاشت مخصوصا امروزو که 20 مهره و...
22 مهر 1392

سه ماهگی و روز دخترعسلم

جیگر مامان به این سرعت 3 ماه از قشنگترین و شاد ترین روزای عمرم که تو بهم با وجودت هدیه دادی گذشت دختر عزیزم انقد ماه و دوست داشتنی شدی که همه میخوان گاز گازت کنن و متنظر بزرگ شدنت هستن مامانی تو این ماه یاد گرفتی بی دلیل میخندی و ذوق میکنی عروسکاتو میگیری و وقتی صدات میکنیم سرتو برمیگردونی فدات شم من  این ماه با چند روز تاخیر امدم چون با شما درگیر بودم حسابی چند روز پیش خون دفع کردی و قتی بردیمت بیمارستان ازت  از خون و مدفوع گرفتن فهمیدیم که به پروتیین گاوی حساسیت داری عزیزم انقد نگرانت شده بودم که حد نداره وقتی دکی میخواست ازت خون بگیره کلی گریه کردی از شدت گریه سیاه شدی انگار یه تیکه از قلبمو کندن بابایی هم که انقد ن...
19 شهريور 1392

اولین سفر فرشته من

دختر عزیزم تعطیلات عید فطرشدو ما تصمیم گرفتیم بریم یه سفر به شمال البته با دختر عمه باباو شوشوش بابایی هم تا شنبه مرخصی گرفت ما چهارشنبه حرکت کردیم که انقد شلوغ بود 13 ساعت تو راه بودیم ولی انگار 2 ساعت توراه بودیم بس که مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم نصفه شب هم رسیدیم و تا صبح بیدار بودیم با صحبت و خنده و قلیون خلاصه که عزیزم اونجا هم فامیلای مجتبی بهمون پیوستنو حسابی یه گردان شدیم واسه خودمون تو جیگر مامان که توراه همش خواب بودی اونجا هم اصلا اذیت نکردی بجز دوبا بالا اوردن که از بالا تا پایین مانتو منو غرق شیر کردی و منم قاطی..... کلی واست لباس خریدم که همه عاشقشون شدن به من که حسابی خوش گذشت چون اکیپمون جون و باحال بود...
3 شهريور 1392

دوماهگی دخمل طلا

همه ارامشم 2 ماه از ورودت به دنیا گذشت به همین سرعت عزیز دل مامان انقد شیرین و دوست داشتنی هستی که اندازه نداره جدیدا یاد گرفتی قوربون صدقت که میریم میخندی و ذوق میکنی که واسه من هر کدومش عمر دوباره ست انقد بهت عادت کردیم که انگار سالهاس با همییم انقدر بهت وابسته شدیم که وقتی عمه تو رو برد خونه خودشون که بغل خونه ما هستن منو بابایی شده بودیم مثل مرغ سرکنده گلکم اصلا طاقت دوریتو ندارم هااااااااااااا دلبرم این احساس مادری گر چه سخته ولی هزار بار شیرین تره انقد که حتی وصفش غیرممکنه گل مامان دیروز بردیمت با مامان بزرگ واکسنتو زدیم انقد ماهو صبوری که یه کوچولوگریه کردی و بغض تو گلوت گیر کرده بود فدات شم امدیم خونه یه خورده بیقرار...
14 مرداد 1392

مادرانه

وقتی چشم به جهان گشودم قلب کوچکم مهربانی لبخندو نگاهت را که پراز صداقت وبی ریایی بود احساس کرد دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیاییت سبز شد و با گریه ام دلت لرزیدو طوفانی گشت . از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پر محبت است که احساس ارامش و خوشبختی خواهم کرد   ...
1 مرداد 1392

40 روز گذشت

دختر عزیزم 43 روزه که شدی چراغ خونه گرم و عاشقانمون تو این مدت انقدر بهت وابسته شدم که حتی وقتی خوابی هم دلم واست تنگ میشه گلم وقتی واسم میخندی وقتی بی دلیل زل میزنی تو چشام و دوست نداری نگاتو ازم ور داری  زیباترین لحظه اس برام............. حتی اگه اون روز تا صبح به پات نشستم و حسابی بیخواب وکلافم  یه نگاه تو صبرو تحمل یه شب دیگه بیخوابی و و بیقراریاتو بهم میده گلکم واقعا نمیدونم خدارو چطور بابت تو که شدی قلب من تو که نفست به نفس من بنده شکر کنم که شایسته مهربونی و بخشندگیاش باشه ولی ساده میگم خدایاااااااااااااااااااا شکرت عسلم روز 40 با مامانی بردیمت حموم و حسابی شستیمت و توام حسابی اروم بودی لذت میبردی و بعدش حسابی ...
26 تير 1392

دخترم خوش امدی

    دخترم امروز ٣٠روز که شدی همه دنیای منو بابایی   از اینکه نتونست زودتر بیام برات بنویسم ناراحتم چون نتم قطع بود ولی امروز که تو ١ ماه از عمر قشنگت میگذره واست مینویسم ... مینویسم که شدی همه عمر من مامان جون "نفسات ....خنده هات ....شده جون من دختر قشنگم به زندگیم یه رنگ تازه دادی یه حس زیبا که فقط با تو میشه تجربش کرد نفسم ارامشم قرار بود شما ١٧ خرداد بیای بغلم ولی انگار  تو هم واسه بغل کردن من عجله داشتی و چند روز زودتر امدی ١٢ خرداد که با بابایی رفتیم دکتر به خاطر دردای من گفت زودتر بشه بهتره وانداخت واسه فرداش ١٣ خرداد و من در  کمال ناباوری و استرس امدم خونه  با اینکه باورم نمی...
22 تير 1392