سیسمونی بارانم
قلب من
........اما قلبم در کالبد تنم می تپد و تنها متوجه توست به تو تعلق دارم, راه دیگری برای بیان آن ندارم و آن هم به اندازه کافی موثر نیست........... ...
نویسنده :
بهار
14:34
26 روز تا امدنت......
گل مامانی داریم ماه اخرو میگذرونیم و با پا گذاشتن تو فرشته اسمونی به این دنیا فقط 26 روز دیگه مونده.......... اصلا باورم نمیشه 8 ماهو سپری کردم وتا کمتر از یک ماه دیگه صاحب فرشته ناز خودم وبهترین و قشنگترین لطف خدا میشم امیدوارم که لیاقتت رو داشته باشم نازم همه احساسم جات حسابی تنگ شده و دیگه جایی واسه قر دادن نداری در عوض وقتی پای کوچولوتو فشار میدی و قلمبه از شکمم میزنه بیرون خیلی حال میده با اینکه دردم میگیره حسابی ولی به نظرم شیرین ترین درد دنیاست نمیدونی چقدر مشتاق دیدارتم و خواهان بغل کردنت ..... ...
نویسنده :
بهار
14:33
عکس دختر بلای من
سلام قشنگم عید امسال هم با وجود تو زیباتر از قبل گذشت و ما منتظر تا نیمه های خرداد روزها رو میشمریم....... عمرم 3 روز پیش با بابایی و مامان بزرگت رفتیم سونو سه بعدی که هم از سلامت شما مطمئن شیم هم از جنسیت شما که من تا اون روز بی تاب دیدنت بودم خلاصه که کلی ورجه ورجه میکردی تو دل مامانی هم حست میکردم هم مشت و لگد زداناتو میدیدم وقتی دکتر تک تک اجزای بدنتو نشون میداد دوست داشتم چهار چشم دیگه قرض میکردم و میدیدمت دختر با حیای من دستاتو مشت کرده بودی جلو صورتت و هیچ جوره راضی نمیشدی برداری تاما صورت ماهتو ببینیم ولی بلاخره انقد دکتر اینور اونو کرد تا نیمرختو دیدم گلم یه صورت تپل داشتی با یه دماغ کوشولو و لبای خوشگل.... و معلوم شد...
نویسنده :
بهار
22:45
دختر گلم عیدت مبارک مامانی
سلام عسلم عید قشنگت مبارک . نازک مامان عید امسال با همه عیدا حسابی فرق میکرد یه شور و حال دیگه ایی داشت یه حس زیبا داشت که همه اینارو تو واسمون به ارمغان اوردی این بهاروتو با لگدهای محکمو و کوچولوت برام از هر بهاری خاطره انگیز تر کردی عزیز دلم داریم میرم تو 8 ماه و با بوس کردن تو 2 ماه فاصله دارم باورم نمیشه بیصبرانه با بابایی منتظریم تا تورو تو بغل بگیریم بابای مهربونی که تو این مدت واسه منو گل دخترش کم نزاشته وهمه جوره مواظبمون بوده یه بابای نازنازی که مامانی خیلی دوسش داره نازگلم واقعا از اینکه بگم چه احساسی بهت دارم عاجزم وقتی باهات حرف میزنم تو با تکونات جوابمو میدی وقتی عین ماهی از این ور به اون ...
نویسنده :
بهار
17:52
اغاز 25 هفتگی
دخترگل مامان سلام میدونم که خوبی چون همین الان که دارم مینویسم داری با لگدات این حسو بهم میدی عمرم به همین زودی 6 ماهرو سپری کردیم و داریم به بغل کردن هم نزدیک میشیم هرچند میدونم دلم واسه این روزا خیلی تنگ میشه بس که تو بااین تکونات و شیطونیات این دوران رو واسم شیرین تر کردی نازنینم از موقعی که با لگد زدنات وجودتو بیشتر بهم نشون دادی تازه میفهمم یه مادر چه احساس لطیفی رو میتونه داشته باشه که با هیچ چیز تو دنیا عوضش نمیکنه یه حسی که نه به کسی داره ونه قبلا داشته انق...
نویسنده :
بهار
20:44
روزی که فهمیدیم نی نی ما دخمل طلاس
بعد از ماها انتظار فهمیدیم شما دخمل طلایی هورااااااااااااااااااااا ...
نویسنده :
بهار
17:10
یه هفته استراحت مطلق
سلام عشقم امید دارم که خوب باشی چون من اصلا خوب نبودم و یه هفته استراحت مطلق بودم خیلی سخت بود گلم احتمالا بدترین روزهای دوران بارداریم بود ولی من به خاطر وجود تو همرو تحمل کردم تا تو سلامت باشی عزیزم ولی حسابی منو بابایی رو ترسوندی هاااااا تو اون مدت مامان بزرگ وبابایی و خاله نعیمه خیلی زحمتونو کشیدن که امیدوارم بعدا از خجالتشون درایم ولی بعد یک هفته بلند شدم که انگار دوباره متولد شدم ودرست روز قبل شب یلدا بود وشب یلدارو با مامان بزرگ ها و عمه م دایی ودایی بابایی دور هم بودیم گلم وحسابی خوش گذشت &nb...
نویسنده :
بهار
20:08