اولین سفر فرشته من
دختر عزیزم تعطیلات عید فطرشدو ما تصمیم گرفتیم بریم یه سفر به شمال
البته با دختر عمه باباو شوشوش
بابایی هم تا شنبه مرخصی گرفت ما چهارشنبه حرکت کردیم که انقد شلوغ بود 13 ساعت تو راه بودیم ولی انگار 2 ساعت توراه بودیم
بس که مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم
نصفه شب هم رسیدیم و تا صبح بیدار بودیم با صحبت و خنده و قلیون
خلاصه که عزیزم اونجا هم فامیلای مجتبی بهمون پیوستنو حسابی یه گردان شدیم واسه خودمون
تو جیگر مامان که توراه همش خواب بودی اونجا هم اصلا اذیت نکردی بجز دوبا بالا اوردن که از بالا تا پایین مانتو منو غرق شیر کردی و منم قاطی.....
کلی واست لباس خریدم که همه عاشقشون شدن
به من که حسابی خوش گذشت چون اکیپمون جون و باحال بودن برگشتنی هم گرفتار یه مه و بارون تگرگ شدیم که حسابی جاده رو خوشگل کرده بود و البته سرد و پراز استرس
خلاصه که گلکم تو هم مثل مامان و بابایی خوش سفری و عاشق مسافرت
اینم چند عکس از دخملکم در اولین سفرش {چالوس}
اینجا لب ساحله مثلا