بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

هشتمین ماه پرنسس

عزیز دلم  ماه هم تموم شد و وارد ماه از زندگی قشنگت شدی همه احساسم بعضی روزا فکر میکنم تو خواب میبینم یه خواب شیرین که زود تموم میشه ولی نه... بوی تنت ...... خنده های قشنگت ..... تمنای بغل کردنت... منو از اون فکر در میاره  و بهم ثابت میکنه همیشه پیشمی و مهرت تا ابد تو قلبم موندگاره   مامان جون شروع کردی به ایستادن البته با کمک و جایی رو که میگیری چند قدم هم برمیداری نفسم شروع کردی به گفتن ماما و وقتی منو میخوایی و بهم میگی ماما میخوام بخورمت عسل اینم چند عکس از دلبریات ...
15 بهمن 1392

شش ماه دوم و خانم شدن بارانی

دختر قشنگم به سلامتی رفتی تو هشت ماه عزیزدلم کلی شیطون شدی و بلا و البته فضول... دوست داری این سرخونه تا اون سر غلت بزنی شعر بخونی کارتون نیگاه کنی والبته من هم کنارت باشم چون تا بلند شم جیغت میره هواااااااا گلم داری تلاش میکنی برای چهاردستو پا و هنوزم خبری از دندونات نیست عشقم کلی غر مزنی لا لا میخونی برا خودت و کلمه هایی مثل دا.با با . ما ما . اگا . هم  رو میگی عسلم کلا حساسیتت برطرف شد خدارو شکر یا شایدم اصلا حساسیتی در کار نبوده مامان جون برخلاف مرقبتای ویژه ایی که داشتم که سرما نخورید یه سرمای شدید خوردی که چند روز که حالت بد بود حال منو بابایی هم حسابی گرفته بود چون اصلا حال نداشتی گریه میکردی و بیحال و سرفه های وحش...
18 دی 1392

نیم سالگی باران بلا

سلام سلام من امدم بعد دو ماه غیبت که وب جینگیلمو اپ کنم دخترم واسه خودت خانومی شد ی هااااااااااااااا و 6 ماهتم تموم شد عشقکم بعد 2 ماه بلاخره حساسیتتو کشف کردم البته بعضی دکیها میگن حساسیت بعضی ها هم میگن اگزما ولی من بلا خره بعد کلی زجر کشیدن یه چیزایی فهمیدم  ولی هنوزم در حال کشفیات خودم هستم ولی خب خدا رو شکر خیلی بهتر شدی و رژیم منم باز شددددددددددددد حالا از کارات بگم مامان جون 5 ماهت که تموم شد شما هم غذا خور شدی و الان بغل سفره ما سوپ میخوری  و خیلیم دوست داری خوشبختانه   واسم صدای وحشت ناک در میاری حباب میدی غر میزنی  زجه موره میزنی الکی که من بیام پیشت یا با پتوت حرف میزنی میشینی البت...
14 آذر 1392

تموم شدن 4 ماهگی بارانم

دختر قشنگم 4 ماهت تموم شد و رفتی تو 5 ماه شدی یه شیطون به تموم معنا همش به فکر شیطونی و دست و پا زدن و خنده و دراوردن صدا های جورواجور هستی قلوبونتتتتت بشمممممممممم جدیدا با خودت حرف میزنی و جیغ میزنی امروز هم خودت تنها تونستی غلت بزنی گلم انقد دوست داشتنی شدی روزی نشده که ببرمت بیرون وکسی جذبت نشه و قوربون صدقه ات نرن مامان جون این چندروز حسابی درگیر الرژیتم خیلی اذیت شدی ومن هنوز نفهمیدم درست به چی حساسی کار خیلی سختیه مامان ولی پیداش میکنم حتما..... فکر کنم دندونتم تو راه مامانی اخه همش لثه هات میخوره دوست داری همه چیو گاز گاز کنی عسلم این ماهو خیلی دوست دارم چون خدا تو این ماه تو رو تودلم کاشت مخصوصا امروزو که 20 مهره و...
22 مهر 1392

سه ماهگی و روز دخترعسلم

جیگر مامان به این سرعت 3 ماه از قشنگترین و شاد ترین روزای عمرم که تو بهم با وجودت هدیه دادی گذشت دختر عزیزم انقد ماه و دوست داشتنی شدی که همه میخوان گاز گازت کنن و متنظر بزرگ شدنت هستن مامانی تو این ماه یاد گرفتی بی دلیل میخندی و ذوق میکنی عروسکاتو میگیری و وقتی صدات میکنیم سرتو برمیگردونی فدات شم من  این ماه با چند روز تاخیر امدم چون با شما درگیر بودم حسابی چند روز پیش خون دفع کردی و قتی بردیمت بیمارستان ازت  از خون و مدفوع گرفتن فهمیدیم که به پروتیین گاوی حساسیت داری عزیزم انقد نگرانت شده بودم که حد نداره وقتی دکی میخواست ازت خون بگیره کلی گریه کردی از شدت گریه سیاه شدی انگار یه تیکه از قلبمو کندن بابایی هم که انقد ن...
19 شهريور 1392

اولین سفر فرشته من

دختر عزیزم تعطیلات عید فطرشدو ما تصمیم گرفتیم بریم یه سفر به شمال البته با دختر عمه باباو شوشوش بابایی هم تا شنبه مرخصی گرفت ما چهارشنبه حرکت کردیم که انقد شلوغ بود 13 ساعت تو راه بودیم ولی انگار 2 ساعت توراه بودیم بس که مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم نصفه شب هم رسیدیم و تا صبح بیدار بودیم با صحبت و خنده و قلیون خلاصه که عزیزم اونجا هم فامیلای مجتبی بهمون پیوستنو حسابی یه گردان شدیم واسه خودمون تو جیگر مامان که توراه همش خواب بودی اونجا هم اصلا اذیت نکردی بجز دوبا بالا اوردن که از بالا تا پایین مانتو منو غرق شیر کردی و منم قاطی..... کلی واست لباس خریدم که همه عاشقشون شدن به من که حسابی خوش گذشت چون اکیپمون جون و باحال بود...
3 شهريور 1392