بارانمبارانم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ناز من

دوماهگی دخمل طلا

همه ارامشم 2 ماه از ورودت به دنیا گذشت به همین سرعت عزیز دل مامان انقد شیرین و دوست داشتنی هستی که اندازه نداره جدیدا یاد گرفتی قوربون صدقت که میریم میخندی و ذوق میکنی که واسه من هر کدومش عمر دوباره ست انقد بهت عادت کردیم که انگار سالهاس با همییم انقدر بهت وابسته شدیم که وقتی عمه تو رو برد خونه خودشون که بغل خونه ما هستن منو بابایی شده بودیم مثل مرغ سرکنده گلکم اصلا طاقت دوریتو ندارم هااااااااااااا دلبرم این احساس مادری گر چه سخته ولی هزار بار شیرین تره انقد که حتی وصفش غیرممکنه گل مامان دیروز بردیمت با مامان بزرگ واکسنتو زدیم انقد ماهو صبوری که یه کوچولوگریه کردی و بغض تو گلوت گیر کرده بود فدات شم امدیم خونه یه خورده بیقرار...
14 مرداد 1392

مادرانه

وقتی چشم به جهان گشودم قلب کوچکم مهربانی لبخندو نگاهت را که پراز صداقت وبی ریایی بود احساس کرد دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیاییت سبز شد و با گریه ام دلت لرزیدو طوفانی گشت . از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پر محبت است که احساس ارامش و خوشبختی خواهم کرد   ...
1 مرداد 1392

40 روز گذشت

دختر عزیزم 43 روزه که شدی چراغ خونه گرم و عاشقانمون تو این مدت انقدر بهت وابسته شدم که حتی وقتی خوابی هم دلم واست تنگ میشه گلم وقتی واسم میخندی وقتی بی دلیل زل میزنی تو چشام و دوست نداری نگاتو ازم ور داری  زیباترین لحظه اس برام............. حتی اگه اون روز تا صبح به پات نشستم و حسابی بیخواب وکلافم  یه نگاه تو صبرو تحمل یه شب دیگه بیخوابی و و بیقراریاتو بهم میده گلکم واقعا نمیدونم خدارو چطور بابت تو که شدی قلب من تو که نفست به نفس من بنده شکر کنم که شایسته مهربونی و بخشندگیاش باشه ولی ساده میگم خدایاااااااااااااااااااا شکرت عسلم روز 40 با مامانی بردیمت حموم و حسابی شستیمت و توام حسابی اروم بودی لذت میبردی و بعدش حسابی ...
26 تير 1392

دخترم خوش امدی

    دخترم امروز ٣٠روز که شدی همه دنیای منو بابایی   از اینکه نتونست زودتر بیام برات بنویسم ناراحتم چون نتم قطع بود ولی امروز که تو ١ ماه از عمر قشنگت میگذره واست مینویسم ... مینویسم که شدی همه عمر من مامان جون "نفسات ....خنده هات ....شده جون من دختر قشنگم به زندگیم یه رنگ تازه دادی یه حس زیبا که فقط با تو میشه تجربش کرد نفسم ارامشم قرار بود شما ١٧ خرداد بیای بغلم ولی انگار  تو هم واسه بغل کردن من عجله داشتی و چند روز زودتر امدی ١٢ خرداد که با بابایی رفتیم دکتر به خاطر دردای من گفت زودتر بشه بهتره وانداخت واسه فرداش ١٣ خرداد و من در  کمال ناباوری و استرس امدم خونه  با اینکه باورم نمی...
22 تير 1392

قلب من

........اما قلبم در کالبد تنم می تپد و تنها متوجه توست                   به تو تعلق دارم, راه دیگری برای بیان آن ندارم  و آن هم به اندازه کافی موثر نیست...........   ...
21 ارديبهشت 1392